loading...
khatere matni
minoo بازدید : 3 دوشنبه 31 تیر 1392 نظرات (4)

امروز آخرین روز تیرماه

خواستم یه خاطره بزارم اما دلتنگی ها نمیزاره.....به قول یکی از دوستام (؟) که همیشه میگفت تو این دوران اینقدر درس نخون....

زود تموم  میشه...تازه میفهمی چه روزای از دست دادی.آره ... راست میگفت...تازه میفهمم چه دورانی رو پشت سر گذاشتم ..که هیچ وقت فکر نمیکردم واسه برگشتش بخوام  آرزو کنم....

که فقط یه روز  از این روزا برگرده....

دلم واسه روزای ترم 1 که از صبح تا شب واسه درس مبانی همه تو سایت برنامه مینوشتن. مثل کمپ آوارگان سومالی بود.......(من هیچ وقت تو سایت برنامه نمینوشتم ..از بچه ها میدیدم..یاد میگرفتم میرفتم خونه مینوشتم.....بله ما این جور آدمی هستیم)................

واسه ترم 3 ومدار منطقی با استاد پریدل ..واسه مدار الکتریکی  که نه جزوه مینوشتم..همش تو کلاس خواب بودم...........

واسه  سیستم عامل با دکتر مومنی..که اصلا هنو نفهمیدم چطور اون درسو پاس شدم........

واسه نرم 1 که تو کل جزوه بچه ها نقاشی کشیدم..یه بار استاد دید..آبرومون رفت....واسه طراحی پیاده سازی واسه اینکه وقت بگذره الکی به استاد میگفتیم دوباره توضیح بدین استاد..سلیمی بدونه کل کلاساش چه بلایی سرش میاوردیم حلالمون نمیکنه.......................

واسه نرم2  و اون ارائه خنده دار که با سرعت نور واسه بچه ها ارائه دادم قیافه بچه ها  و استاد  دیدنی بود..رفتم خونه واسه خانواده گفتم کلی خندیدیم...........

واسه درس مهندسی اینترنت..که اصلا باید بگم تو دوران زندگیم  اولین باری بود  پایان ترممم 3 نمره داشت........................

واسه ریاضی مهندسی با سعادتی که از بس تو کلاس میخندیدم و استاد نمیدید.....واسه پایگاه داده با عباس نژاد که پروژه رو کپی پیست‌ کردیم..بالاترین نمره رو گرفتم……

واسه ریز پردازنده با خاکی که نخونده رفتم سر جلسه اخرش با یه پروژه دانلودی پاس شدم.. واسه خیلی چیزا الان دلتنگم....؟؟گریه

 

minoo بازدید : 5 سه شنبه 25 تیر 1392 نظرات (0)

چند مدتیه بچه ها ازم میپرسن میخوای واسه ارشد بخونی.عینک.نمیدونم چرا فکر میکنن ...من همش تو خونه درس میخونم....یا دارم تست میزنم....انگار منو میبینن...حس درس خوندن بهشون دست میده...منم به دروغ میگم اره ..دارم بکوب میخونم امسال حتما رتبه میارم...اما به خدا خسته ام من از همون اول که دانشگاه اومده بودم خسته بودم...خسته ام از بس درس خوندم..به قول یکی از دوستام...چون اتوماتیک وار تو زندگیت درس خوندی..الان بگی خسته ام کسی باور نمیکنه.....ناراحت

 

 

خاطره حل تمرین نرم 1

ترم 6 با دکتر سلیمی مهندسی نرم افزار1 داشتم .روز میان ترم حل تمرین(الان دانشگاه صعنتی شریف داره درس میخونه....شناختین دیگه...) واستاد هی به بچه ها گیر میدادن که تو فاصله های بیش تری از هم بشینین.....چندبار هم به من تذکر دادن...یعنی ادم باید خودشو بکشه....وقتی فاصله ات با یه نفر 4متر هستش..دیگه تذکر نداره...منم فکر انتقام به سرم زد...وسط امتحان تقریبا نصف سوالا رو که نوشتم ...حل تمرینمون اومد پیشم و اروم گفت خودکار دارین واسه استاد میخوامعصبانی

...منم..که موقعیت رو پیدا کرده بودمعینک یه خودکار دادم بهش که رنگ نمیداد..نیشخند..

بیچاره رفت به استاد دادش و انگار فهمیدن رنگ نمیده دوباره از بچه ها خودکارگرفت....به روش هم نیاورد..

هفته بعد که باهاش کلاس حل تمرین داشتیم...یهو یاد خودکار افتاد.حواسش نبود که (خودکاری رو  که از من گرفته بود رنگ نمیداد و دوباره از یه نفر دیگه خودکارگرفته..).به من گفت ....من خودکار شما رو یادم رفت سر جلسه بهتون پس بدم.....منم با کمال پررویی گفتم  ..اون خودکار که خالی بود...تازه فهمید که من میدونستم خودکار خالیه.....یعنی قیافه اش دیدنی بود....از چشاش میشد خوند که قصد خفه کردن منو داره....اما آدم خوبی بود خندش گرفت ...

آیا الان آدم انتقام جویی به نظر میام؟؟هل هذااا؟؟؟ماذا.... 


 

minoo بازدید : 24 سه شنبه 11 تیر 1392 نظرات (2)

ترم 6بودم و سر مهندسی نرم افزار1 و کار با پاور دیزاینر (خدا از این دکتر h.sنگذره...نیشخند.)خیلی پای لپ تاپ نشسته بودم. که واسه فرداش حتما وقت داشته باشم بعد کلاس نرم بتونم پروژه رو ایمیل کنم .رفتم دانشگاه دیدم سایت کامپیوترو بستن با چه سرعتی خودمو به سایت صنایع رسوندم .اوهکه واسه آخرین بار پروژه رو یه چک بکنم .کامپیوتر و روشن کردم .حالا مگه صفحه اش بالا میومد .منو کشت تا صفحه ویندوزش معلوم شد .هر کاری میکردم ماوس حرکت نمیکرد .سرمو بردم بالا دیدم یه کامپیوتر خالی هم نیستو. کیس رو برگردوندم . وتریپ مهندسی برداشتم که ببینم میشه مشکلشو حل کرد .دیدم نه مشکلی نیست . داشتم بی خیال میشدم .یکدفعه دیدم . اصلا تا حالا من دست به ماوس نزدم خیال اینکه دارم با لپ تاپ کار میکنم  هی دستمو رو میز میکشم  اگه یکی رد میشد خیال میکرد من دیونه ام..عینک..یا...واسه توسل اومدم تا حاجت بگیرم. (یا اینکه دارم فاتحه میخونمنیشخند).نمیدونم .وماوس بد بخت تون گوشه افتاده بود .وآماده کار ودریغ از یک استفاده بهینه.و من بدجور درگیر شده بود .خدا کنه کسی ندیده باشه.ابرو

minoo بازدید : 23 سه شنبه 11 تیر 1392 نظرات (1)

 

ترم2-تازه داشتیم با محیط دانشگاه آشنا میشدیم .یه آهنگ جوجه گرفته بودیم که خیلی واضح وجالب بود بچه ها هر وقت از راهرو رد میشدن این آهنگ و میذاشتن .قیافه اساتید دیدنی بود >همه میگفتن .....مازندرانی هاش:کجه سره دارنه .....کجه کلی هکرده.........

بقیه هم در به در دنبال خونه گنجشک بودن ......یه بار تو حیاط گذاشتیم زیر درخت آرزو ها(همون درخت وسط حیاط) ....وای کل پسرا دنبال جوجه بودن میگفتن شاید بین علف هاست............

 

نتیجه گیری؟؟بچه ها جوجه دوست دارن.....

fatima بازدید : 35 سه شنبه 11 تیر 1392 نظرات (3)

یه بار یکی از بچه های خونه دانشجویی(پسر) رفت از سوپر سر کوچه خرید کنه !! همکلاسیمون به فروشنده گفت کرم کارامل داری ؟؟؟ فروشند : "نه تموم کردم، فقط ساویز هست!! " ..... نیشخند

بعد همکلاسیمون طناب گرفت واسه خودکشی خنثی دیگه  خدارو شکر هم خونه ای هاش جلوشو گرفتنو نذاشتن این کارو بکنه ....نیشخند و اینطور شد که الان از خاطرش برای ما گفت تشویق

minoo بازدید : 21 جمعه 07 تیر 1392 نظرات (2)

جدیدترین راه وارد شدن به فیسبوک بدون نیاز به فیلترشکن  (هنوز صداش در نیومده جایی و خودم به تازگی اینو کشف کردم.رو ویندوز 7و8 هم جواب میده..

·         وارد My Computer شوید.

·         در درایو C وارد فولدر users شده و از آنجا به داخل فولدری که با یوزرنیم کامپیوتر شما ساخته شده میشوید (پابلیک نه، اون یکی)

·         وارد بخش My Documents شوید

·         در یک جای خالی از صفحه کلیک راست کرده، و New> New Folder را انتخاب میکنید.

·         - نام این فولدر را Facebook بگذارید.

·         داخل این فولدر بروید.

 

·         اکنون شما وارد فیسبوک شده اید

minoo بازدید : 27 جمعه 07 تیر 1392 نظرات (3)

انتخاب واحد در دانشگاه ما......

این مطلب بر میگرده به زمانیکه ما اینترنت پر سرعت نداشتیم . ونصف عمرمونو تو کافی‌نتها...گذرانیده بودیم.

3روش وجود داره:

1-پت ومت

(در این روش تعداد2 میباشد این 2با خوشنودی برسر یک pcبدبخت انتخاب واحد میکنن.وبعد اینکه کلا پدر صاحب کافی نتو در اوردن.به سمت دانشگاه برمیگردن تا در وسط حیاط با دیگر پتومتیهاجشنانتخاب واحد بگیرن)

2-گله ای(در این روش یه عده باهم قرار میذارن یهو بریزن تویه کافی نت.وچون کافی نتی در ان زمان خالی نخواهد بود  این افراد پشت سر هم انتخاب واحد میکنن.....اگه قوه تخیلتون قویه من پیشنهاد میکنم یکم تصور کنید اگه قوه تخیل قوی ندارید:کافیه موقع انتخاب واحد برید هتل مرجان .....از نزدیک این قضایا میبینین.

3-عادی(در این روش فرد کاملا تنها بوده ودر اوج افسردگی به کافی نت میرود وانتخاب واحد میکند وباکوله باری از غم وغصه به خانه برمیگردد)

 

توضیح بیش تر برای انتخاب واحد به حالت عادی>>>>>

 

1-چک کردن ایمیل 1ماه قبل زمان انتخاب واحد تا درس های ارائه شدن رو بدونن<<از استرس

2-شب قبل فردای انتخاب واحد(.ساعت 9میخوابد.از بابا پول کافی نتو به اندازه 10برابر مقدارواقعی میگیرد..لباسو رو اتو میکند......مسواک میزند.قبل خواب هم از مادرش میخواهد که دعا کند

انتخاب واحد رو قبول شه)

3-صبح ساعت5 بیدار میشود(بچه مسلمونا نماز میخونن..) .استرس میگیرد ..در اتاقش راه میرود ساعت6میگردد صبحانه میخورد.اماده میشود .مادرش با قران .اب او را بدرقه میکند..

4-اژانس میگیرد تا زودتر به کافی نت برسد.قبلا برای خود رزو کرده بود.

5-وارد سایت میگردد 1ساعت مانده به انتخاب واحد .تا1ساعت بعدبه صفحه خیره میشود ..ولی وسوسه اینکه کمی در این فضای مجازیبگردد.او راآزار میدهد .پس شروع میکنه  به وب گردی ...10دقیقه مانده تصمیم به برگشت میکند اما.......................................

سایت بالا نمیاد......اینجاست که یه سطل اب سرد روش ریختن....

بعد20دقیقه سایت بالا میاد........

سعی میکنه خونسردی خودشوحفظ کنه.....صفحه باز میشه ...........

روح از تنش میپره....صفحه سفیده اثری از هیچ درسی نیست .......

باپای راستش محکم میزنه روی پای چپش......میره رو درسای عمومی....میبینه اونجا هم هیچ درسی نیست .......کم کم به حالت اغما فرو میره.......چشاش جای رو نمیبینه........سرشو بلند میکند....تنها راهی که به نظرش میرسه اینه که واسه نماینده ورودیشون زنگ بزنه

زنگ میزنه.....بوق.......بوق(اهنگ پیشواز ...دوستت دارم با صدای فریدون..................................................................

............برنمیداره .........در حالی که کله اش رو کیبورده و داره خیره به مانیتور نگاه میکنه...

.......................بوق...................بوق........برمیداره

-سلام(صدا داره میلرزه)

-سلام بفرمایین

-فلانی هستم(صدا داره میلرزه)

-بفرمایین

-من نتونستم انتخاب واحد کنم ....هیچ درسی باز نشد برام

---چی؟؟ شما کجایین؟؟

-کافی نت...(در حال ضجه وزاری .....

-................(صدای خنده...............................

-چرا میخندی ؟؟با گریه؟مگه من مسخره شمام!!!

-نه اخه انتخاب واحد فردا هستش...

***************

این فرد  تصمیم میگرد که از روش1یا2  انتخاب واحد کند

این چنین بود که 2 روش اول اختراع شد.

 

 

minoo بازدید : 5 جمعه 07 تیر 1392 نظرات (2)

استاد  یا دانشجو؟؟؟

یه روز از روزای خدا که از قضا 5شنبه بود. با دوستم که مثل جولز وجولی هستیم زود رفتیم کلاس (طراحی پیاده سازی)که ردیف جلوی کلاس  جا بگیریمنیشخند.دیدیم استاد با بچه ها داره تو کلاس حرف میزنه .گفتیم صبر کنیم حرفشون تموم بشه بعد بریم سر کلاس .بیرون از کلاس منتظر موندیم.که استاد با بچه ها بیان بیرون .(بچه های کلاس قبلی-نرم افزار1)

خستگی داشت منو میکشت ..از پا افتاده بودم .نگران

خدا این روزارو از ما نگیره...........................................یه پسره که از قضا تا حالا کلاس نیومده بود و استادو نمیشناخت. رفت تو کلاسو گفت بچه ها بریم استاد که نیومده ؟؟؟؟.بچه ها گفتن ایشون استادن.

پسره هم کم نیاورد گفت :مسخره میکنین پاشین بریم .این استاده .این بچه است.کجا قیافش به استاد میخوره..این استاده؟؟؟نیشخند

حالا ما داشتیم صداهارو به وضوح گوش میدادیم.از خنده مردیم .از پسره اصرار و از بچه ها‌ی کلاس انکار.....

این لحظه استاد حرف  نزد .پسره اومد بیرون .دوباره رفت تو کلاس گفت بسه دیگه بریم کلاس رو کنسل کنین .استاد نیومده.چرا نمیاین ؟؟؟؟؟؟

این بار خود بچه های کلاس زدن زیر خنده استاد باجنبه ماهم گفت (من استادم).عینک.............

بیچاره پسره قیافه اش بعد شنیدن حقیقت دیدنی بود مثل موشک از کلاس اومد بیرون هی میگفت بدبخت شدم ..طرف استاده تعجب.لحظه فرارشو هیچ وقت نمیتونم از یاد ببرم.حالا بچه ها با استاد بالاخره از کلاس اومدن بیرون بچه هاکه به زور داشتن خندشونو کنترل میکردن؟؟؟

من ودوستم که داشتیم از خنده   میمردیم. تادیدیم استاد اومد بیرون گفتیم الانه که حال مارو بگیره درو کلید کنه نزاره بریم بشینیم .

که از قضا استاد باز پتروس  شدو تا مارو دید گفت میخوایین برین بشینین

ما هم گفتیم آره>>اونم گفت باشه .درو قفل نکرد.اگه میخواین برین به من بگین که وسایلم تو کلاسه؟؟

اون لحظه دلم کباب شد//

اما مگه خنده  امون میداد..تا چند روز یادش میافتادم پله هارو دندون میگرفتماز خنده.

استاد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 

minoo بازدید : 4 پنجشنبه 06 تیر 1392 نظرات (5)

ترم 5 بودم به خاطره افتادن درس(ط-ال).یاد اسم این درس میافتم حالم بد میشه........عینک مجبور شدم دوباره درسو بردارم . سر کلاس نه جزوه مینوشتم .نه جواب میدادم .آخه انگار داشت برام مرور میشدو حسش نبود چیزی بنویسم .واسه همین .کلا به حرفای استاد گوش میدادم ودر غیر این صورت مینشستیم با دوستم جوک واس ام اس و خاطره تعریف میکردیم نیشخند.استاد هم میدونست ما یه بار این درس رو افتادیم کار به کارمون نداشت. تا اینکه آخر کلاس بود خواست یه سوال تستی بده ببینه بچه ها درسو فهمیدن یا نه .ما که ترم قبل از این مدل تست ها فیض برده بودیم .جواب تست رو میدونستیم .هی من میگفتم گزینه 2 گزینه .2 ...................اما استاد توجهی نمیکرد کلافه. برگشتم به دوستم گفتم: چرا نمیفهمه .جوابم درسته!!!!!!!!!!! .باید بدونیین خیلی آروم در حدی که خودم صدامو نمیشنیدم .که دیدم استاد یه لبخندی و زدو .یهو برقتعجب منو گرفت گفتم یعنی صدامو شنید . دوستم .گفت نه بابا من به زور شنیدم .دیونه ایا .

هفته بعد که اومدیم کلاس سر گرفتن میان ترم  داشتیم با استاد تو کلاس بحث میکردیم که من باز آروم به دوستم گفتم .امتحان نگیره به نفعمونه .که استاد برگشت بهمون رو کرد و گفت نه خیرم خیلی خوبه .لااقر با سوالات آشنا میشین .دقیقا استاد 10متر فاصله داشت با ما!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!نگراندیگه انگار به برق شهر وصل (220ولت)شدم . واسه امتحان کردن . وتست سمعی استاد.سرمو انداختم پایین  اروم زیر لب گفتم . استاد صدامو میشنوی ::::.که دیدم استاد یه لبخند زدو با سرش تایید کرد .وای اون روز نمیدونستم .بخندم .گریه کنم ......گریهقهقهه

 

 

minoo بازدید : 31 یکشنبه 02 تیر 1392 نظرات (5)

ترم1- سر کلاس آز کامپیوتر بودیم با آقای (x) .استاد 2تا سوال دادخمیازه.

سوال دومش این بود با کاراکتر ستاره یه مثلث متساوی الساقین بکشنسوال .من تو سوال قبلیش . مونده بودم .واسه همین . اینو سوالو نشنیدم منتظر. از یکی پرسیدم .؟؟سوال چی بود که ایشون هم لطف کردن .آخرشو گفتن :یه مثلث متساوی ااساقین بکش.یول

نمیدونین چقدر جالب بود همه درگیر مبحث حلقه ها بودن تا از روی  اون الهام بگیرن یه خاکی به سر بریزن.  من با خیال راحت 3تا خط کشیدم .شد یه مثلث.....بعدشم به استادگفتم من حل کردم  میتونم برم .یه جوری هم به بچه ها نگاه میکردم که آخه اینا دارن چیکار میکننسوال .چرا به کیبورد چنبره زدن.مبحث به این راحتیفرشته .

استاد گفت .:ببینم !!!..چشمای هاشمیان وقتی صفحه رو دید گرد شده بودخمیازه ....به من گفت حالت خوبه .برو خونه ..اگه حالت بده .من بهت نمره کامل میدم چرا نگفتی حالت بده............من گفتم چرا؟؟من حالم خوبه ...استاد گفت با ستاره قرار بود بکشی ..کی بهت گفت .....منم مثل بچه 2ساله ها اون شخص محترم را  نشون دادم . گفتم اون بود.....خودشه استاد....اما اون روز خدای خنده بودقهقهه.

تعداد صفحات : 5

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 61
  • کل نظرات : 125
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 13
  • بازدید امروز : 5
  • باردید دیروز : 10
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 17
  • بازدید ماه : 17
  • بازدید سال : 42
  • بازدید کلی : 4,625